یک شعر از رضا بختیاری

ساخت وبلاگ

*سال صفر*

زنگ زده ایم
کسی گوشی دستش نیست
ما زنگ زدیم
و تکه تکه مان دارد فرو می ریزد .
- فکر کردید
آرایش سپیده که بگیریم
شب دیگر
فرصت خودنمایی نخواهد داشت؟
می رود ماه و ستاره هایش را
می تکاند توی سینی خورشید
خودش را هم تا می کند
می گذارد در پستوی فردا
برای روز مبادا
- تقصیر شما نبود
ما را همیشه به زنگ تفریح فرستاده اند
و تا آمده ایم
آنها را به تعویق بیندازیم
خودمان تعطیل شده ایم !
بچه های شیطانی بودیم
که خط کش ها
در شهرهای بازی
به ما می گفتند :
- تا نباشد چوب تر ...
و ماجراجویی های ما
باید به قیمت قیم تمام می شد .
درست مقارن رنگین کمان عاشق شدیم
و تازه وقتی هم می خواستیم
برای همیشه بخوابیم !
کابوس آقای بالا سری
دست از سر روح مان بر نمی داشت !
- بی زحمت
همراه شب
یک استکان فراموشی بیاور !
- اسکناس درشت ؟
نه !
من احتیاجی به خریدن حافظه ندارم .
- حالا
تاریخ را می شنویم
که در چار راه ها
پارک ها
میدان ها
با بی خیالی قدم می زند
البته
اندکی نگران آمدن دوستش سال است.
- بالاخره
زنگ زده اید
همه گوشی دست شان است
و ما
صدای فرو ریختن شما را
می بینیم.


*رضا بختیاری اصل*

میتراییک،آلفا،شعر...
ما را در سایت میتراییک،آلفا،شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0misorad بازدید : 96 تاريخ : جمعه 8 ارديبهشت 1402 ساعت: 16:08