طبیعت جان یک شعر میتراییکی از رامین یوسفی

ساخت وبلاگ

"طبیعت جان"

اینکه در این خشکسالی

هلوی شبستر را به من تعارف می‌کنی و

من به سکسکه می‌افتم

هیچ جای تعجبی ندارد ؟

تو تابلوی جان منی!

که "سزان" و " ون گوک" از رشک

یکی خودش را به ندیدن می‌زند و

آن دیگری برای مرموز ساختن فضا

گوشش را معما می کند؟!

اصلاً مونالیزا کیلویی چند؟!

وقتی که اوراد لب های تو

مرا به تشنگی کارون و

تمام اقیانوس‌ها و پلیکان‌ها پر می‌کشاند؟!

(سنتی و اکسپرسیون به هم در به است؟!)

لطفاً یکی "فرانسیسکو گُیا" ر ا

از خواب مطولش بیدار سازد و بگوید

در شب اعدام نقاشی ات

من از برابرجوخه فرار کرده

به ساعتی که رفته بودم

تا برهنه جانم را تماشا کنم

زیر شَمَدهایی که آسمان با هارمونی دستانش

خوشه ی پروین را

به گردنش آویخته بود!

(پشت بام دنیا یعنی همین !

یعنی مرگ هم که بوزد

باز خنکای زندگی

تورا با خود می رباید!)

و تلویحن کنتراست شب و روز

بماند برای ما بعدی ها

ما سونات مهتاب را

در رقص باله ی تمامی صورهای فلکی

شنیده ایم!

و این یعنی پایان قرون وسطا و

عجالتن آغاز جنگ های مجازی

که ارواح ما

همچون جنین های شهیدی

در شط های بی زمانی

شناور خواهند ماند!

خواهش می‌کنم

یکی نزد "اَجل خانوم" ریش گرو بگذارد

تا برای لحظه‌ای هم که شده

بروم بام دنیا و

جان برهنه‌ام را بپوشانم

قول می دهم:

باز گردم به انتزاع بافت ها!

۲۵دی ماه ۱۴۰۲

۳:۱۶ ساعت

میتراییک،آلفا،شعر...
ما را در سایت میتراییک،آلفا،شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0misorad بازدید : 44 تاريخ : چهارشنبه 27 دی 1402 ساعت: 13:59