شعر میتراییک

ساخت وبلاگ

سیروس رادمنش از جمله شاعران تأثیر گذار  در عرصه ی شعر ناب است.رادمنش با شعر های اثر گذار و دانش ادبی توانست بازویی قوی برای شعر ناب در دهه ی پنجاه گردد.

رادمنش به همراه آریا آریا پور،علی صالحی،هرمز علی پور ویار محمداسدپور،بعد از تب و تاب شعر حجم و شعر دیگر ،تحت تأثیر هوشنگ چالنگی شاعر مهم شعر ناب ،آموزه ها و مولفه هایی را در شعر دهه ی پنجاه مطرح می نماید که در ماه ها و سالیان بعد شاعران بسیاری از سراسر کشور جذب این نوع از سرایش شدند.نقش آتشی در این باره بسیار پررنگ است و ستودنی!او با پرداختن به شاعران ناب و اختصاص صفحاتی در مجله ی تماشا به ایشان ،حرکتی مدرن را بنیان نهاد و شعر تمرکز گرا را با پرداختن به استعداد شاعرانی چند از شهرستان ها ،تمرکز زدایی کرد .هرچند حرکت «گریز از مرکزشعری» آتشی در نظر چشم تنگان مرکز نشین گران آمد و گه گاه با نقد های غیر متخصصانه و غیرمنصفانه به او نیش می زدند،او با این رفتار نشان داد که واقعیت جهان مدرن را می داند هرچند سوار بر« اسب سپید وحشی »اش به ابر روستایی چون تهران آمده بود.آتشی چون در رسانه کار میکرد.رسانه را خوب می شناخت و می دانست که کمتر از دو دهه ی دیگر،جهان به دهکده ی جهانی مبدل می گردد و ما ساکنان  دهکده ای جهانیِ محاصره در مجاز و استعاره هایش!

منوچهر آتشی در مورد سیروس رادمنش چنین می نویسد:

رادمنش از شاعران  شعر ناب و حجم سُرا ومطرحی است که بسیاری از بزرگان شعر از جمله یدالله رویایی،رضابراهنی،احمدکریمی حکاک،فرامرزسلیمانی،اسماعیل نوری علا،محمدعلی سپانلو،محمدحقوقی،هوشنگ گلشیری،هوشنگ چالنگی،بیژن الهی،درباره شعر هایش نوشته اند."سیروس رادمنش را ،بیش از پیش از این شناخته ایم،اوشاعری است که در تمامی لحظه ها ،با شعر سرو کار دارد.زیرا راه خود را سرودن شعر ناب بازیافته است.این سخن را جدی بگیریم که چنان شاعری ،که در شعر زندگی می کند،هنگامیکه از زیست روزانه بازگشت وبرخویشتن خم شد،چراغ هراحساس و عاطفه ای بر درون او پرتو می افکندو نیروئی سهمناک،ذهن اورا از پای هر بوته ای به ژرفای اساطی وا می کشد وبا این پیوند نزدیک و دور ،نزدیک به یک بوته و دور ،به اعماق اساطیر،شاعر،پیوسته در قاصله اسطوره و امروز،و شی و شی ئی که در تخیل و اندیشه شاعر زندگانی باستان یافته است،در هجرت و بازگشتن است و به همان نسبت می تواند هرلحظه ،ارمغانی بیاورداز چیزی که پیش از هجرت،شی ساده بوده،و در ژرفاها مظهری میستیک(اساطیری یا افسانه ای) یافته است . این شی باستانی شده (یا هرگونه دیداری،حادثه ای ، خاطره یا برخورد دیگری)همبال با شعر،به امروز و اینجا باز می گردد. در این روال سرایش شاعر بر خطی مستقیم حرکت نمی کند،و از یک رخداد بیرونی یا درونی مشخص،مدد نمی جوید. او در همان حال  از کنار خط راست روی به هر گوشه می آوردتا گلی بچیند و واقعه ای تازه بیافریند و به تماشا بگذارد."(آتشی،منوچهر،مجله تماشا،تهران،سال هشتم،شماره 384،مهرماه،1357)".

رادمنش در شعرش فرم و محتوا  را توأمان پیش می برد.علی رغم آنکه شعر ناب شعری ست که گرایش به فرم دارد.تصویرگری در شعر رادمنش پویا ست و با بهره گیری به موقع از دانش موسیقیایی، فولکلور،سمبل ها و استعارات قوی در شعرش ،تصویری از شاعری ارایه می دهد که با اراف به شعر ،شعر را زندگی می کند:

«مقام»:کیست آنکو  به راستی ی پوستی در سرما...؟/دوکی که اَبران تابستانی را می تَند تَند،!/و علم نشانی/نیست؟/پس- در مزان و بپوشم/علف صحرا!/عِطر تراشه های تازه ی دوک/که به سختی/اشارتی زمستانیست/سَره گر کنی/ در دید و مَخند و مَندیدن/دجله ی مفارقت /آینده بود/رود جدایی/رونده بود.../- اکنون ،بانوی کِمیژه  موی/هم با  راست /هم با سیاه تو/برابر خواهم بود./

دبیران ادبیات ،از دوران دبیرستان پی به استعداد رادمنش برده بودند و آینده ی خوبی در زمینه ی شعر را برای او پیش بینی می کردند.او  و علیمراد موری (علول) شاعر ناب مسئولیت روزنامه دیواری دبیرستان شان را بر عهده داشتند.بعدها هم پا با جریان های انقلاب به سرایش شعر کارگری می پردازد که علاقمندان می توانند برای مطالعه و شناخت بیشترشعر رادمنش به مجله ی سروش (سال های اولیه ی انقلاب)مراجعه نمایند .نیمه ی دوم دهه ی پنجاه به اتفاق چهار دوست همشهریش ،شعر ناب را بوجود می آورند که در این باره هم بنده و هم بسیارانی مقالاتی را درباره ی چیستی  و چرایی این نوع از شعر  نو فارسی  نوشته ایم:

«موج ناب از بطن چنین فضای بی حرمت و هرزی ،از بقایای رها شده ی انواع موج نو(موج نو،شعرحجم،و شعر پلاستیک)با شعر چند شاعر جوان پیدا شد؛شاعران جوانی که عموما اهل مسجدسلیمان و تحت تأثیر هوشنگ  چالنگی(شاعر مهم موج نو)و بعضا بیژن جلالی بوده اند.و نخستین آنان که معرفی شد،آریا آریا پور بود(حمید کریم پور)در مجله ی تماشا بود.(لنگرودی،شمس،تاریخ تحلیلی شعرنو،جلد چهارم،چاپ دوم1387،تهران،نشرمرکز،ص428).

البته  بنده در مورد تاثیر بیژن جلالی (خواهر زاده ی صادق هدایت)بر شاعران نو زمستان سال 1391 در انجمن باغ آینه ی کرج در حضور هوشنگ چالنگی با شمس لنگرودی و عدم تاثیر پذیری شاعران ناب از شعرهای بیژن جلالی بحث کردم که جناب لنگرودی فرمودند:«نه من ننوشته ام که شاعران ناب از بیژن جلالی تاثیر پذیرفته اند.»من مجبورشدم با ذکر منبع و ماخذ به این موضوع اشاره نمایم .بالاخره هم لنگرودی و هم اینجانب شاعران ناب را از شعر جلالی بی تاثیر می دانیم.

در مصاحبه با سیروس رادمنش و هرمز علی پور و آریا آریا پور(تلفنی از فرانسه)،و یار محمد اسدپور ،هوشنگ چالنگی داشته ام همگی بر این مضوع صحه گذاشتند که اصلا شاعران شعر ناب شناختی از شعرهای جلالی نداشته اند.

وقتی شعر های جلالی را خواننده می خواند پی می برد که شاعران ناب  تاثیر ی از این شاعر نپذیرفته اند.شعر های جلالی بسیار به نثر نزدیک و محتوا گرا  و از عناصر شعری تهی  است ،در صورتیکه شعر شاعران ناب سرشار از تصاویر بکر و آرایه های ادبی ست وشعری فرم گرا.(برای اطلاع بیشتر  از شعر ناب به کتاب ترانه های پارسوماش/رامین یوسفی و مصاحبه های اینجانب با شاعران ناب در یارانه و سایر جراید محلی و کشوری مراجعه نمایید).رادمنش خطی خوش داشت و به تمامی جریان ها و نظریه های ادبی خارج از کشور مسلط بود.او با بررسی هایی که از شعر فارسی داشت به این نتیجه رسید که شاعر ده ی هفتاد نباید دلخوش به سفارش باشد و یا با رویکرد به نظریه های شعری خارج از جغرافیایی که اکسیژن شان هم با ما متفاوت است شعر را رستمینه ( سزارین)نمود.شعری که تا هرجا و بدون مبنای علمی سطرش را ادامه دهی و گویی انشای کودکان دبستانی ست.این به معنای زیر سوال بردن اشعار سترگ برخی از شاعران این دهه نیست.

کمبود شعر نو فارسی از عناصر و آرایه های ادبی ،تمرکز گرایی،گسیل واژگان نا مأنوس در شعر،فروپاشی محتوایی و عدم فرم ...از جمله مواردی بود که سیروس راد منش را بر آن داشت تا به یافتن عناصری میان شعرشاعران نوگرا و متفاوت به معنای واقعی کلمه ونه در شعار و مغلق گویی،بپردازد و با  بر شمردن مولفه ها و آمو زه هایی  برای شعر این دهه ،دو برنوشت بر شعر شاعران میتراییک بنویسد تا شعر را از »رنج سفارش »دور سازد.هردو برنوشت سیروس رادمنش با دقت و امانتداری ،به  همراه نمونه ای از شعر شاعران میتراییک تقدیم علاقمندان می گردد.

 

طرح حلقه ي ميتراييك در شعر امروز ايران و برونرفت شعر بحرانزای پارسی:

با بررسی  اشعار 1.رامین یوسفی2.صادق کریمی3.رضابختیاری 4امید حلالی.

كارهايي را كه مي بينيد،از مضاميني بهره ورند ،كه در شعر امروز ايران ،كمي تازه تر مي نمايد.بدين جهت كه شكل هاي نو قدمايي اش مثلا طاهره صفار زاده را ديده ايم. گشت هايي در لابيرنت هاي «مينيوتور»دنياي مدرن و دنباله ي حافظه «ملي»خود گشتن،البته دراين گشت هاكارهايي نيز بوده كه يكسره بر،خواستي يكطرفه وجغرافياي يكسويه اصرار ورزيده-البته با شكوه هم مثل آن حماسه هاي معروف جعفر كوش آبادي ومنصور برمكي.اما "تاریخ"را دستما یه قرار دادن در شعر را می توان خاصه ی "کنستا نتین کاوافی"دانست ،ضمن اینکه کاری به قرون گذشته نداریم {از "اورپید" گرفته تا "آنا کرئون" و اخلاف دیگری که می دانید}خودرا در برابر نا همواری هایی می بینیدکه معمولن اگر توام با عشق باشد ،به  شکلی نهفته راهکارش را نیز هم اکنون در خود گوارانده است.مثل همان پیکر تراشی که اولین قلم را بر سنگ بی شکل می زند.تنها وظیفه ی او در این مرحله ،انتخاب سنگی ست که مقاومت،حجم و تحمل قلم های چند جانبه ی او را داشته باشد.در این معرفی هیچ سنخی از تایید نیست،جز تلاش برای ابداع و دست یازی به اشکال دیگر کلام و جسارت در پیش راندن مکنونات دیگری نیست که اکنون به آشکار گی راه،آغازیده است."درخیال حوصله ی بحر"غیر ممکن نیست حتا برای "قطره ای که محال می اندیشد"- آنچه در این کارها دیده می شود یک پیش آگاهی ست برای درک و دریافت و درنتیجه ابلاغ مضامینی که سعی در حفظ بسترهای " ملّی" خود داشته ، با قالب های امروزین اش سازگار کند.کارها به علت طبیعی هر شروعی کاستی ها و خامی های خاص خود را دارند.اگر بگویم از آن "مکنونات"که قبلن برشمردم : مکنوناتی که در طیفی از آگاهی و نا آگاهی ،بدین لحاظ که به تجهیزات کار ساز خود هنوز دست نیافته و در واقع در کار ساخت آنهاست، می خواهد به نحوی عملی دست یابد تا بتواند ظریف ترین الهام پذیری هایی که جهدشان کرده با خام دستی  ولی بی خبری از نتیجه ی کار زایل نگردند."ضرورت درونی"در این دوره ،خود بهترین راه گشاست و در این مورد خاص،امید است که "ضرورت بیرونی"که از اقتصاد مورد نظر این شاعر هم هست ،چنان ارتباطی با مخاطب خود ایجاد می کند که ماحصلش ،عقل روشن و آشتی پذیر این"ضرورت" است. این نوع تفکر ،شاید چندان فرقی بین شکل ذهنی و عینی کار قائل نشود،شاید مثل کاری که "کاندینسکی" در نقاشی می کرد.نوبت های دیگر به مولفه های این نوع سرایش ، خواهم پرداخت و کلی گویی های خود را در باب "ضرورت" به اصطلاح "آنالیز"خواهم کرد.

برنوشت دوم سیروس رادمنش بر شاعران میتراییک :

«حلقه ی میتراییک»:همچون واکنشی مضاعف  دربرابر یک کشف . ـ  اشاره هایی محدود بر دوایرآزاد ارتباط

   بر شعرهای  رامین یوسفی  - صادق کریمی امید حلالی رضا بختیاری اصل

1-    جوهر وعرض در این نوع شعر یکی می شود وقالبی  هستی مند دارد.

2-    متکی برتمثیل است واین تمثیل ها رویه هایی [پوسته هایی ]عینیت پذیرهستند.

3-این نوع شعر ازابتدا تا پایان وحدت پذیراست وازتضادهای خود در کلام وتصویر ،درجهت سودمندی خود شعر استفاده می کند.این سودمندی ها گونه گونند.یکی ازگونه های تضاد ،در اینجا،میان بری از رسیدن به وحدت خویش است .

4- از طرفی استفاده ی از پارادکس های مسخره که دیگرخیلی مضحک وسطحی شده است،از دیدگاه این شعر، خسرانی ست که « ا فه» های مبتذل شده را تهوع آور ترمی کند؛و مثل دسته گانِ بسیاری که با اوردن کاریکلماتورهایی پیش پا افتاده وتقلیدی فکر می کنند که شعر می گویند.برآیند غالب این صدا ها چیزی جز شکل ِآوانگارد منشانه ی همان  کاریکلماتوربازی نیست.کرم سیب در زیر این پوسته ی شفاف وبراق در کار لابیرنت های کور خود است.«سوئینبرن» بود که می گفت : هردیوار سپد گچ کاری شده نشان از پوسیدگی ی زیر دیوار است وسنگ قبر شکیل نشان از  زوال وپوسیدگی ی استخوان های درون گور است] نقل به معنا[.

5- معمولن زبانی طعن آلود دارد.البته به دنبال نوعی اعتقاد است نه نفی ی همه چیزی آنچنانکه به همه چیزی نگاهی هیچ آلود داشته باشد:اینکه در سمبولیزم بودلر می بینیم ویا در برخی کارها ی رمانتی سیست هایی که در نتیجه انقلاب های هنری (که خود رمانتی سیزم هم یکی از آن ها بود)به نگاهی تازه رسیده بودند:رمانتی سیست های آلمان وانگلیس از این دسته بودند.بنابراین،6:طعن وتمثیل در این زبان به تخا لف ِ با هم بر نمی خیزیدچنانکه معنایی عقلایی ورنسانسی به تمثیل بدهیم.7- نقل اکتاویو پاز را در اینجا می آورمکه در مورد شعر محاوره می گوید:این نوع ِشعر،موسیقی ی  مکا لمه است»;شعر میتراییک شعری نیست که درهمان حوزه ی احساسات کلاسیک بخواهد دست به شکلک هایی شبه مدرن بزند.

8- این شعر،گذشته وآینده،یعنی هردو را گسترش می بخشد،می آفریند و با طنز وطعن سعی در تغییر ِدر روابط عادات داده شده ی انسانی دارد.

9- نسبی گرایی در شعر میتراییک در عین حال که «قداست ثابت فکر را در حوزه ی عمل »به زیر سؤال می برد خود را تا حد یک «استثنا»معرفی می کند.

10- در این وحدت اضداد- که می توان به ان نگاهی همچون «نگره ای تاریخی»داشت،می کوشد به آن لحظه ی  «وصل»و«فصل»در وحدت این ظرافت برسد:یا ظرافت این وحدت.«میتراییک»با جستجویش در این لحظه ،به بند بازی

می ماند که در مرز ثابت وسقوط،خود را ما لکِ آن تنابی می داند که بر آن ایستاده ویا که گذر دارد.این تناب،نقطه ی استوار]تقدیروحدت گرای[اوست.

11- آزاد سازی ی فُرم:از طریق نگاهی که به اشیادارند:در این مورد،همچون موارد دیگر ، با «شعر ناب»نزدیکی پیدا می کند.در اینکه نشانه ها سمبول ها گاه از بار اصلی خود خارج شده وبه قصد ومقصد تازه تری نظر می بندد;یا که «مفهوم » نظر گاه دیگری را سوای آنچه به طور فرضی یالغوی از آن استنباط می شود متبادر می کند :پتانسیل هایی که احتمالن در همین مجال از ان خواهیم گفت.

12- نیما اولین گسست از مطلق گرایی بود .این گسست توسط هوشنگ ایرانی ،شاملو و... می پاید و می پوید تا همه چیز پیش از خود را تبدیل به انگاره ای بایگانی شده بینبارد،اما در این حال واقف است که انبان ِناقدانه ی او توقف برهمان گسست ها ی پیش از خود استو تطبیق آن با گسست هایی که خود پیش آورده ودر خود می گواراند:به هوشمندی،یک «احتمال» در این انگاره ها می گذارد وچنین است که به نجیب زادگی ی خود می رسد.رویگردانی تعدادی از گروه«شعر ناب»در واقع رویکرد وتکیه برشاخه ویا شاخه های تُرد و]- تأثیرپذیرو یا نیز مقاوم شکنندهتازه ای از همین پتانسیل ها ی ناب است:در اینکه پیش از این گفته شد،«شعرناب»ظرفیت های پیش رونده ومتغیر وتبدیل شونده ی بسیاری را می تواند در خود بگواراند .مگرpundازimagismeخود پس از چند سال جدا نشد؟واگرچه همواره می توان جلوه ها یی غیر قابل انکار از این تصویر گرایی را در کار او دید.مسئله،کمی هم اینجا نهفه است:مثل کلاسی سیزمی که «لورکا»با آن شروع وسپس به «باروک»وسرانجام به به سور رئالیزم می رسد(نقطه ویرگول)«لورکا»اگر زنده می ماند از این طیف هم ای بسا می گذشت{ضمن اینکه در سوررئالیزم،آن توان بالقوه ای هست که ردّش را می توان حداقل- در تمامی حرکت های  پس از خود دید:همچنان که آن جلوه ها ی عمیق تر رمانتی سیزم}ودر عین حال غنایی سرایی را همچون یک جوهر درونی ،می توان در سور رئالیستی ترین کارهای لورکا دید:با آن اختیار]ومیل ِبه اختیارِ خواست ها[وظرفیت های بالقوه ی خود دارند.هیچ شاعر واقعی در خود به پایان نمی رسد،بل،که این ها از آن احساساتی است که شاعر مدرن را ،همواره به ظرفیت ها ی تازه ترمی کشاند.من سرشاخه های تازه تر را همچون واریانت های دیگر گونه می بینم که گاه به محصول]- یا حاصل؟[درخت های پیوند زده می مانند:  ماجرا اینجاست ;سرعت;وضرورت سرعت در احساس نیاز به «تحول»;با درک این خطر که به قول «الیوت»:«شاعران بزرگ ای بسا می توانند تأثیر منفی ومخربی بر شاعران جوان تر بگذارند»;همینطور فروانی وشدتِ تغییر وتأثیرمکاتب :که همواره برنوعی اعتراض وخستگی نسبت به موجودیت های پیش از خود وحتا،گاه موازی ی با خود- مترتب است.

این وضعیت در شاعران ما ،انحصارن»متکی بر روابط اجتماعی وهمسویه گی با تمدن امروزین نیست;-نه اینکه تأثیر گذار نباشد:- چنانکه آمریکای جدیدبا چهره هایی همچون «آلن پو»و«والت ویتمن»توانست منظر های تازه ی خود را بر تیپ های جهنمی ،همچون «بودلر»،بگذارد.امادر این گذر باید اعتراف کردکه ابتدا این «بودلر»،بود که با شامه ی غریب وگریزان خود توانست همزادانی را در قاره ای دیگر بیابدکه همسایگان دیوار به دیوار آنان نیز از این انفجار ِ کر کننده ی دنیای جدید،چندان تکانی نخورده بودند]- مثل حکایت کشف «هیچکاک امریکایی توسط«تروفو»هایی فرانسوی[;در کنار همه ی اینها سنتی از نوع «ویتمن»بسیار تازه می نماید.راز زبان در حضوری «پلی فونیک»،عینین بخشی ی به کلام از آن گونه که به  محاوره می مانداما چنان که گفتیم ،حضور اسباب شعر و وفاداری ی به آن است که این عینیت جسمیت یافته را«آرمانی اکنونی»می کند وبه ذهن «انگاره ای »جسمیت یافته می بخشد :تلاش هایی که دراین زمینه هم می توان به شعر «میتراییک»پرداخت.«روبن داریو»ازجمله شاعرانی بود که در کمندتأثیرِجوهری ی «ویتمن»-که اساسی ترین وجه آن ،بخشیدن این احساس به شاعران جستجوگری است که:به درکِ اساسی ِتغییر،وبه«الزام تغییراتی اساسی در شعر های عادتداده شده »اندیشه کنند-:توانست از آن مهلکه ی تخریب آفرین که «الیوت»گفت بگذرد.هرچند او ]«داریو»ی پاراگوئه ای [ برای شاعران اسپانیایی آن روزگار،کمی بیش از اندک ،غریب می نمود.از طرفی «دادا»و«تزارا»- زوریخ آلمان است که بخش مهم ِفرانسه ی سوررئالیست را متحول می کند.ونقش «شعرناب»نیز همچون جریان های ماندگار وناماندگار پیش از خود ،درتحول این نوع شعر ]میترائیزم[ بدون تردید است.- اگر وقت یاری کند؛این اشاره های جای جای را توضیح خواهم داد:جسارتی متکی به نفس،خویشاوندبا ذات خود،واحساس عمیق و واقعی ی تغییر.]:وباز تکرار این نکته که گو اینکه شعر مدرن همواره کوشش هایی پیش رونده وآوانگاردداشت،اما آشکاره گی اش ،همچون حضور در پسِ لایه های یی پنهان می نمود:یاد حرف آن کارگردان افتادم ،دوباره،که:«همه نگاه می کنند،اما کم تر کسی می بیند.

13- در نهایت،این نوع شعر ،از یک گرایشِ فراگیرِ کلی خبر می دهد. منظور این است که نسبت به جریانات پیش از خود ـ در هر شکل آن :که به هم آوایی یا مخالفت ویا تقابل بر خاسته است :با توجه به گونه های خاصی که در برابرش قرار داشته ویا که مجبور بوده از کنار یا از روی آن گذر کند .هضمی گوارنده وسالم را در خود حفظ کرده است؛واین ارتباطی خطی نیست.بل ،که در چرخه ای مشحون از داد وستدبه پیش رفته است. ]آموزه ای که برای شعر پیش از خود چندان ارزان وبی کوشش بدست نیامده بود[و این ،حُسن اوست، - در وحدت بخشی به آن تضاد هایی که از آن نام بردیم:جان بخشیدن به الگوهای ظا هرن منسوخ (مثل رمانتی سیزم)اما ریشه دار در مدرن ترین شکل امروزین آن وتجسد بخشیدن به آن چه که ظاهرن گذشته است:نگاه ورخنه ای جاندار در آن چه  دیگر به ظاهر کهنه می نماید.از اینها گرفته تا هندسه ی حجم که گاه احساس می شود راه را بر «رویا»ی خود انگیخته ی واقعی می بندد؛وشعری «دیگر»که در تفسیرات ما همیشه نقشی جاندار وحلقوی دارد:این مورد هم به واسطه ی وجود واثر گذاری ی تمثیلی   طعنی اش وسرگشتگی ی سمبولیک  - رمانتیکی اش بود که بطور جدی جسارت درجستجو برای ایجاد اشکال تازه تر هنر را به بعد از خود آموخت.«میتراییک»می خواهددر عین حال بر پای بندی های خودش واقف باشد وگسیختگی را آنچنان پندار مآبانه نبیند که راه را  بر گلوی خود ببندد.

      گفتیم که نوعی ناسیو نا لیزم توأم با نگاه  واحد بر جهان حتا در شکل های تمثیلی ،براین شعرمنظر می گشایدکه با روح ملی گرایی ی شوینیستی متفاوت است ؛ وزبان این شعر ،خود شکلی از این اتحاد «کامو»یی ست . فردیت این شعر که گاه ،سخت برجسته می نماید، فردیت وگاه انزوایی جمعی است که عامل آن در این نوع شعر ،نه شکست سنت است ونه تحمیل سنت.

14- زیبایی شناسی،بنابراین آن سنت انتقادی نیست که خویش را در نفس خود اثبات می کند« ودیگر اینکه »حکایت از آن داردکه این جستجوی سنت،اصلی ست وبه هیچ وجه نفی ی آن نیست»

15- در این نوع شعر ، همچنان که درباره ی «شعرناب»؛چندسالِ پیش عبارت افکندیم، شاخصه های قومی را سر بار  وادغام با مدرنیزم ِ امروز می کند تا به آن «پرورده ی نابِ خاصِ خود»برسد:چنانکه«Eliot» همین ادله را برای شاعرانی چون «ییتس»آوردکه چگونه می شود شاعری از «ولز»برفرهنگ ملی ی انگلستان (که صاحب یکی از قوی ترین وسالم ترین نهضت های رمانتی سیزم ،وبعدها : مدرنیزم، شد)،مسلط می شود :که پیش از این اشاره ای داشتیم به فرهنگ خطه در آرای ا لیوت :بحث بسیار هشیارانه ای که به تحولات ما ،مضمونی مشترک می دهد.

      این شعر گسست نیست ،ومهاجرت نیست.بل،که بیشتر اتصال است وشورمندی برای هنری که سکوی پروازش در همین جغرافیا ست.این تأثیر وگشایش به روشنی دیده می شود.

        در شیلی ،کسانی مثل «ویسنته آلکساندره »یا «نرودا»ویا «آلبرتی»سور رئالیست بودند- سال های 1936- یا شعر «خوزه وایخو» یا «لورکا»در شاعر در نیویورک (1929)،بدون هیچ گشایشی وارتباطی سیستماتیک ،آثارشان در حوزه ی سور رئا لیزم قرار گرفتند.اشتراک این شاعران میترائیک- در اتفاقی شرطی ،در زبان وشفافیت ا لماس گون آن در پردازش های موجز خود،اعتراضی است علیه زبان واندیشه های خطی ی شبه مدرن امروز .اینها مدرنیست هایی هستند که راه را بر تخیل نمی بندند.زیرا همانطور که اشاره رفت شعر جوهر تخیل است ،یا که آن وجه اش .اما مصرانه می گوییم این حرکت -  تا اینجا که می بینمش وتا آنجا که او می گذارد دیده شود-  پتانسیل هایی نهفته از شعر ناب رادارد :همان «شوند» و «بوند»ای ست که در نوشته ی «مدخلی بر شعر ناب ،شعر مدرن واقعی ما» - سال 64 ، چاپ 83 در عصر پنج شنبه ،ویژ ه ی خوزستان ،بخش های شکسته ای از آن آمده بود.نظرمن روی سوی آینده ی نزدیک ِ این شعر دارد .اکنون  تنها از طلیعه ی آن می گویم وامیدوارم ،دوستان، این نکات ِ آورده شده را تفکیک پذیر تر وباصطلاح فاینالایز،مورد مدا قّه قراردهند .نیز،گمان نمی کنم در جاهایی زیاده گویی واضافه خوانی رفته باشد.  هرچه هست ،ازنگاه ِ برآگاهی تا شک ِبرآگاهی ،- به گمانم هوسرل گفته بود برآیندِِحاصله ،دایره ی این حلقه را به اتصال می رساند:به ATMANخود؛و«میترائیک»ادای دینی ست نسبت به آن گروه بسیاری که تلقی ی خود از وضعیت موجود در شعر مدرن امروز را نوعی مصیبت می دانند.]- یا می دانستند:- این ماضی برای هشیاران است![این شاعران ،ا مضای خود را بر سنگ های زیبای گمنام حک می کنند،ودر کنار اسباب نگاه امروز که گاه راه را بر نگاه می بندند- به شی ء های پرتاب شده در ریگزاران ،رخنه ورویکردی دیگرگونه دارندوبه زیبا شناسی وتجدید آن در لایه های متنوع حضور ،مناسبات دیگری را آغاز کرده اند .

   در آسیب شناسی شعر مدرن ما،آن سرخوردگی ی منگ گیج وش که اروپای بعد از رنسانس در نتیجه ی هجوم فرهنگ های متنوع وغا لبن شرقی دچارش شد،واقعیت بنیادین ندارد.بل که از پاره هایی همدردی های سطحی میآید که بی دلیل وبدون اشتراک در پایه های نظری ی این همدردی ها ، هم صف شده این : بعضی ها مان :این همدردی ها ،چنانکه یکبار نوشته بودم :« چیزی جز دردمند انه ترین همدردی ها نبود » ،واین مقلدان ، چنانکه چخوف می گوید :- مزاح کوچک وبدآیینی برای اسب تیز رو ؟

     تخیل این شاعران قابل تفکر است وچنانکه «کا لریج» گفته است«این شاعران بردگان هیچ فرقه ای نیستند» وا ین شاعران ]شاعران میترائیک[ مهم ترین خصیصه های این شعر را بی هیچ پیش زمینه ای تئوریک،به ا لزامی روبه جاودانگی ، در شعر ، قابلیت داده اند.

سیروس رادمنش

نمونه شعرهای شاعران میتراییک:

رامین یوسفی:«تخت جمشید»

ببخشيد آقا !/ مرودشت ؟/مي خواهم كمي درتمدن با ستان بگردم / وشديدا حما سي بگريم/(يعني از جلد تاریخ بيرون بيايم)/پله/ پله/ بالا مي روم/و در خود هي سقوط مي كنم/اين دروازه ي خشايارشاه ست /با گاواني مقتدر درطرفين/كه  به رنگي آركاييك /تا درتو حلول كنند/يا محول الحول والاحوال/عبور از دروازه  هم به اين سادگي ها نيست/بايد از رمز آگاه باشي/قدم   / قدم /قدم / مي زنم/فروهر را مي بيني /با چهره اي خرا شيده و/بال هاي پروازاما:/ش . ك . س . ت . ه.../ش . ك . س . ت . ه.../و دراين عمارت با ستاني/من به قدمت اكنون/ناگهان تخريب مي شو م/آه كوروش برخيز !/من سخت خوابم گرفته است/(ماه منشوري شكسته دا شت)/آهاي با نوي هخامنشي /برايم شربتي از «هوم»بياور/چرا كه دير يست /كوههاي قفقاز را درنورديده ام و/اكنون باجمع سلحشوران /سرود خوانان به فتح آتن مي روم/وبه طرفه العيني /سربازي از پارسيان/جاويد بيايد وبگويد/هديه /هديه چه آورده اي/ ومن در دم  بره مي شوم/ببخشيد سركار!/من  مربوط به تمدن آينده هستم/(خنده اي از روي اقتدار)/بيا به زير سروهاي سنگي/به جمع ستايشگران بپيونديم/وكمي اوستا بخوانيم/تا اين مكاشفه سرانجام يابد/نمادنوروز اماهمچنان تاريك است/يا مدبر الليل والنهار/سوار برارابه مي شوم/تا خودرا به تالار تخت خزانه برسانم/شايد/در بار عام داريوش/ وامي نصيبم گردد/(نبرد با زندگي)/زمان داشت مقدوني مي شد/وناگهان زمين هم سكندري خورد/يا مقلب القلوب والابصار/درتالار ملّل غوغايي از پارسيان ومصريان ومادها/برپا بود /و اُپراتور دا شت حلقه هارا تعويض مي نمود/ تا بينندگان گرامي را /به قسمت هاي بعدي اين فيلم اكشن/ دعوت نمايد/پرده ها آتش گرفتند/

(چه اكران غم انگيزي)/حول حالنا الي احسن الحال/من هم اهورايي شدم /وا شياء /با پرواز شماره ي x/در د ستان

اشباح /محو مي شدند/ويادم با شد/ حرف هاي آن حكيم يوناني را/كه مي گفت :/تاريخ/ چيزي جزء هوسبازي مورخان/

 بيش نيست /هي كاكو برخيز/نوبت سلسله ي ديگري ست.

 

                                                              

صادق کریمی:«اتوبوس ایرانگردی»

همين كه اتوبوس   به اكباتان  ‌رسيد /شيرسنگي با صورتي سرخ، آمد جلو:/-نمي شود مرا با خود ببريد  براي گفتگوي تمدن ها ؟!/-صندلي‌ها پُر است، اگر مي خواهيد بوفه سوار شويد!/(باد ايستاده بود و پرچم خواب اَش بُرد)/-فرض كن در رديف صندلي هاي آخر/  كمي خواب باشي و ببيني كه كوروش /نامه‌اي براي اَت فرستاده، مُهر وموم :/-بيا به جاده‌ي شاهي  و خوابگزار اعظم باش !/ببين ،  اين شاهين  كه جلوي اتوبوس نشسته /سمت جاده را به كدامين سو، كج خواهد كرد!/(و مديترانه با درياي سرخ  همبستر شد)/من هم دريايي شدم، رؤيايي/يعني آمدم  سيب لبنان و كنيزك مصري /بخرم، بِبَرم، بدهم جاي مالياتِ اين دهقانانِ چيره دست /(ساعت به دقيقه‌ي ناقوس،   قسطنطنيه كرُنش كرد)/اما، اتوبوس ما كنار  قادسيه پنچر شد!/ديدي چگونه فرخزاد مي گريخت به سمتِ سطرهايِ نامريی شاهنامه؟!/-:  تشنه بودم و همين كه آمدم  درِبطري  زمزم را گشودم /غولي عصبي  بيرون زد وگفت:/- سه آرزوي شما را اجابت مي كنم   به شرطي كه بعد /گفتم اوّل مرا بِبَر اصفهان  /  تا از ‌شاه عباس بپرسم/كه در رؤيا   يا   با پاي پياده به مشهد رفت؟/دوّم    سكّه هايي را كه محمودغزنوي  به  فردوسي  داد  پس دهم/ و آخر اين كه قبل از فتح بغداد /تكه هاي «‌فرشِ بهارستان» را بياورم/ بدوزم شان به هم  مثلِ روز اوّل اَش /- اتوبوس، كنار  سِنْد  ايستاد و   نادر  پياده شد/ خوابي براي دختر مهاراجه ديده بود/و/ اتوبوس ،   دُرُشكه مي شود/ دُرُشكه ،   گاري /گاري ،   بدون اسب/ اما  راه  ‌البرز  /همچنان سخت است.

رضا بختیاری اصل :«ابر و ابونواس»

شب است/در شرق شهریوری/شب است/و زورقبان بغدادی/که در دالان مه می را ند/نمی دا ند /ساعتی دیگر/بذله گو ی اهواز و فلسفه ی اندلس/در اسکله ی دجله پیاده می شوند./مسافران این هواپیما هم/وقتی از پلکان خلیج بالا می رفتند/نمی دانستند/بلیتی یکسره به آن دنیا گرفته اند./شب است/در شرق شهریوری/و زورقبان بغدادی/در دالان مه می راند/خلیفه /دلش برای فلسفه وبذله تنگ شده/می رودخودش را /توی تلویزیون تماشا کند:/-این کابل است!/در کارمامه اش هرشب/تهمینه را عروس می کنند اما/از رستم /خبری نیست که نیست./در شرق شهریوری/شب است/

و زورقبان بغدادی/در دالان مه می راند./من/با ابو نواس در اتوبوس/یادم بخیر!/حرف ها دارم/و قرار است/درکوچه کوچه ی تهران/مثلا/با جمیع لبخندها قدم بزنم/-یادم بخیر!/من با ابونواس/یعنی چه؟/-یعنی گفتیم ابرهای نباریده را بچلانیم/بلکه شهرهای شعله بخشکند/بعد/خورشید را ببریم بالا بنشانیم/-شاید/شب است/در شرق شهریوری/ شب است/و زورقبان بغدادی/در دالان مه می راند...

امیدحلالی:«عزیمت»

برای آنها که فراموش کردند و آنها که فراموش شدند/بهار، حیران میان دو مرگ/من سه بار به دنیا آمدم و پنج بار مردم/بعضی مفقود را موجود می کنند و بعضی موجود را مفقود/ین یک ارثیه ی کاملن ایرانی ست/و احیانن به برلین چه/که او روباه است یا خارپشت؟/ما دبیران فاتحان آب و خاک خودیم/ما کاتبان سلسله های سر در پی هم که از دروازه های سوخته گذشتند/- فلسفه ، تصوف یا تاریخ ؟/فلسفه طراوت را از ذهن گرفت و غم را به جای نم نمان رستن.../تاریخ نطعی بود که بر آن گردن گذاشتیم / هم رنگ با نقاب دژخیم/و تصوف: آن قدر میان بر زدیم که بریدیم/تا آنچه می بایست در قبا ، در عبا نجستیم/من کشته ی عزایم ام / پر از فترت ، تخدیر و تردید/حالا هم هنگامه ی رفتن است بی آنکه نشانی بماند از من/از مرده یا که زنده ام/عزیمت در عنقریب عقرب ابدیت /   در بیت های مجازی   /  حصارهای تنیده ی بر خودبندی انانیت   / تا ابد   / بی گذر ابدال/او سایه ی خود را حذف کرد/و شما به عدد خود نرسیدید/واویلا! گفته بودم این ها را پیش از این در یک حرافی ویل/وقتی برای هر 40 نفرتان یک چراغ افروختم/اما شما هر یک چراغی داشتید/و او خود را در لباسی دید سپید     در میانه ی قرن نه/که نور می بخشید/و فرقه ها و فقیران ، موش را در ازای نام اعظم آن سوی رود/تا خارپشت نویساتر از نیستان مولوی باشد.

منابع و مآخذ:

1.به نامی که دیگر نیست،رادمنش سیروس،تهران،انتشارات آوانوشت،چاپ نخست،1392.

2.ترجمه سکوت،یوسفی رامین،تهران،انتشارات آینه جنوب،چاپ اول،زمستان 1384.

3.ترانه های پارسو ماش،یوسفی ،رامین،تهران،نشرمعیار،چاپ اول،1379.

4.پژوهشی در دی بنال های بختیاری(ترانه های مردم زاگروس نشین)،یوسفی رامین،تهران،انشارات پازینه،چاپ اول،بهار 1392.

5.اتوبوس ایرانگردی،کریمی ،صادق،مشهد،انتشارات بوتیمار،چاپ اول،1385.

6.حالا مثل خودم هستم،بختیاری اصل رضا،اهواز،نشر لاجورد،چاپ اول،اسفند 1380.

7.تا متافیزیک،حلالی،امید،اهواز،انتشارات معتبر،چاپ اول،1388.

8.سیر تحول در شعر امروز (خاصه ها و شناسه های رفتاری)،کریمیان ،کاظم،تهران،انتشارات مروارید،چاپ اول ،1385،ص183.

9.تاریخ تحلیلی شعر نو ،لنگرودی شمس،تهران،نشرمرکز،چاپ دوم،اسفند1387،جلدسوم،ص597.

10.تاریخ تحلیلی شعر نو،لنگرودی ،شمس،تهران،نشرمرکز،چاپ دوم،اسفند1387،جلدچهارم،صص426-427-425.

11.گزارش به نسل بی سن فردا ، براهنی، رضا، تهران، نشر مرکز،چاپ اول1374،ص190.

12.حدهمین است،حقوقی ،محمد،تهران،نشرقطره،چاپ اول،1381،ص194.

13.رادمنش ،سیروس،برنوشت اول بر شعر میتراییک،هفته نامه ی ندای بهبهان ،31شهریور1383،سال اول ،شماره دوم،ص4.

14.رادمنش،سیروس، برنوشت دوم بر شاعران حلقه ی میتراییک،هفته نامه فرهنگ خوزستان،لایه ادبی:ناقوس،آبان 1383،شماره 297،ص5.

14.یوسفی ،رامین،ویژه نامه نوروزی ندای بهبهان،حلقه میتراییک اولین شیوه سرایش در شعر مدرن و مدنی ایران،1389،ص29.

15.یوسفی ،رامین،میتراییک و قرائت تازه در شعر معاصر ایران،هفته نامه بهارسبز،شماره سوم،1385ص6.

16.رادمنش ،سیروس،آرمان ها و شعر میترائیزم،روزنامه اعتماد ملی،25شهریور،1387،شماره 741،ص7.

17.یوسفی ،رامین،موقعیت اسطوره در شعر میتراییک،هفته نامه آنزان،19شهریور1386،سال اول،شماره 12،ص4.

18.موسوی ،هابیل،حکایت شعر ناب و قصه ی حلقه ی میتراییک ،هفته نامه بهار،سال دوم،29تیر1385،شماره5،ص4.

19.آتشی ،منوچهر،شعرهایی از رادمنش،هفته نامه  تماشا،15مهر1357،سال هشتم،شماره 384،ص22.

20. رادمنش،سیروس،آنکس که زبان اندیشمندی داردهمیشه شاعر می ماند،هفته نامه آنزان،23شهریور1387،سال دوم،شماره 52،ص4.

21.باقری،محمد،گذری و نظری بر ترجمه سکوت،هفته نامه بهارسبز،سال،خرداد 1385،سال دوم،شماره سوم.

22.نوشته سردبیر،نقد و بررسی شعرهای سیروس راد منش،مجله ی سروش،31خرداد،1358،شماره ی 8.

23.صالحی،سیدعلی،هفته نامه تولید،خوزستان،آذرماه،1383،شماره 36

24.احمدی،مسعود،هفته نامه ی ندای بهبهان،خوزستان،14/اسفندماه،1384،شماره 23.

25.کریمی،صادق،شعر من بر مدار حافظه می چرخد،هفته نامه شهر شعله ها،1393،شماره 16،سال 4،ص4.

26.یوسفی ،رامین،وبلاگ  بلاگفا:میتراییک،آلفا،شعر.

27.کریمی،صادق،وبلاگ بلاگفا:وبلاگ شاعران حلقه ی میتراییک.

28.اسدپور،یارمحمد،کارنامه شعر رامین یوسفی،هفته نامه فجرخوزستان17،دی،1382،شماره424،سال 9،ص4.

29.آهنین جان،قاسم،مصاحبه کننده محسن مرادی،هفته نامه ی ندای بهبهان،پنچ شنبه :24،اردی بهشت،1388،سال 5،شماره159،ص4.

30.عباسیان،فرج اله،باید و نباید های شعرمیتراییک،ندای بهبهان،،سه شنبه،15،دی،1383، سال اول،شماره 17،ص6.

31.کریمی،صادق،میترائیزم،نوعی تقابل با شوگانیسم ادبی،هفته نامه نخل،سه شنبه،18،مرداد،1384،دوره جدید،شماره 32،ص8.

32.بختیاری اصل،رضا،میتراییک چیست،هفته نامه تولید،سال اول،شماره 38،سه شنبه 17آذر1384،ص7.

33.رادمنش،سیروس،حلقه ی میتراییک انضباط زبان است،همان هفته نامه.

34.کریمیان،کیانوش،گفتگو با سیروس رادمنش درباره ی حلقه ی میتراییک،هفته نامه ندای بهبهان،سه شنبه،12آبان1383،سال اول،شماره 8،ص4.

35.کریمیان،کاظم،گفتگو:حلقه میتراییک،هفته نامه ندای بهبهان ،سه شنبه ،1دی1383، سال اول،شماره 15،ص6.

36.باقری،محمد،زوایای تاریک روشن میتراییک(گذری بر مجموعه شعر ترجمه سکوت رامین یوسفی)،هفته نامه آنزان ،چهارشنبه،28شهریور1386،سال اول،شماره13،ص4.

37.رادمنش،سیروس،شعرامروز ایران:حلقه میتراییک،پایگاه خبری شوشان،10/10/2004.

http://shooshan.ir:10/10/2004

38.دکترقاسمی،عزت،شعر ایران:حلقه میتراییک،پایگاه خبری شوشان،17/10/2004.

http://shooshan.ir:10/10/2004

39.کریمی ،صادق،هفته نامه اروند،خوزستان،شهریور 1384،شماره 7 .

40.کریمی،صادق،پاساژهایی بر شعر میترایسم،هفته نامه همدلی،خوزستان،اسفند،1384،شماره183.

میتراییک،آلفا،شعر...
ما را در سایت میتراییک،آلفا،شعر دنبال می کنید

برچسب : شعر میتراییک, نویسنده : 0misorad بازدید : 329 تاريخ : جمعه 9 مهر 1395 ساعت: 8:12