تیری که از چله ی کمان کیهانی ات رها ساختی
مرا به تختی دوختی
که رویاهایش
هنوز کال تر از دیروزشان بود ؟!
و آنگاه لباس هایم
از عقیق و الماس نقاشی می شوند!
آه قنطورس...قطنورس...!
صادقانه بگویمت:
من
نه می دانم درختی سوخته از سرزمین بابل ام؟!
یا پرنده ی بی پروا
گریخته از زندان شهر ایغور
که چندین قرن پیش از آرمانشهر افلاتون
از دروازه های آتن گذشتم
تا آینده ام را سامان بخشم؟!
با غل و زنجیری که ارستو
در یکی از درس های اخلاقی اش
بر اندام نحیفم زد!
تا یک بالم کابوس باشد و
نیمه ی دیگرم رویاهای کال؟!
قنطورس
گذشته همین حالا گریخت!
حال و آینده هم
موذیانه از تقویم گریختندو
در خورشید نقاشی ی بالای کوه دخترکی
محو شدند؟!
قنطورس آه قنطورس
ای همنشین جوزا و اسد و پیکران آسمانی!
گناه من چه بود؟!
جز بوسه و همآغوشی با سایه هایی که از تراوت مکاشفه شان
هلال ماه
قرص شب چارده می شد؟!
قنطورس! های...!
قنطورس های کمان دار کمین کرده ی کوچه ها و شهر ها ؟!
در بالش من
گریه های زنی مخفی ست
که دلش دریاست و
در پیچش موهاش
ماهیان و پروانگان را
در مردمک ها
نقاشی می کند!
زنی که به مصرّحه
با استعاره های مکنیه اش
دایم مرا به خویش می خواند؟!
مرا که اکنون لباس هایم را
غرق ِ عقیق و الماس ساخته ای
و قوچ ها و غزالان وحشی منقش بر بر رواندازم را
از فراز کوهساران سوزن دوزی شده ی مادر بزرگم
در دستان ضخیم صخره ها
به سقوط افکنده ای؟!
قنطورس آه ای قنطورس !
کاش از میان عدسی های عینکم
بااندام مرکب ات
شکسته ام نمی دیدی ؟!
اما دریغ !
اکنون که میان رویاهای غزالان
به نستعلیق
در جوهری از عقیق و زبرجدهات
می جهم؟!
می جهم تا آینده ی گذشته ام!
قنطورس آه ای قنطورسِ؟!
تهران: دانشگاه علوم و تحقیقات
۳۰/تیرماه /۱۳۹۸
............................
قِنطورِسğentures: صورتی از صورت های افلاکی که او را به شکل اسپ و آدم تخیل کنند!
میتراییک،آلفا،شعر...
ما را در سایت میتراییک،آلفا،شعر دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 0misorad بازدید : 225 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 19:32